خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ن مثل نبودنت!

    



صدای ساعت کوکی می‌آید. تیک‌تاک. تیک‌تاک. آرام می‌گیریم؛ به سمت خواب.

پلک بر هم می‌گذاریم و انفجار.



نظرات 5 + ارسال نظر
شقایق (خواهری) دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام .... دلم هوای خونمون رو کرده و اتاقمون و دعوا کردن با تو !!!

منم:پی

ابراهیم جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.japelgroup.blogsky.com

سین مثه سلام
نوشته هات رو میپسندم و برات آرزوی موفقیت میکنم
همینجوری گذری اومدم و سری زدم
ایام به کام
ابراهیم / سلیمانیه - کردستان عراق

ممنونم دوست من

پانی:( شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://manam-pani.persianblog.ir

وای چقدر قشنگه این عکسه من اپم بیا پیشم.

محمد مزده دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 10:46 ق.ظ http://foulex.blogsky.com

:)
ای کاش رمز نداشت

شقایق دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 01:54 ق.ظ

دوست دارم آباجی :)

دلم تنگ شده برات:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد