وقتی همه چیز زیر سوال می رود ، از باور هایت تا استعداد ها و توانایی ها ، و بعد تو می مانی و هیچ چیز ، هیچ چیز که نداری ، بر می گردی به اصل مشکلاتت و دلیل همه ی اعتماد به نفس نداشتن ها ، دوست داری فقط تمام شود همه چیز ، فقط تمام شود ترس ها ، فقط تمام شود.
راهی که داری شجاع بودن است ، راهی که داری شجاع بودن است که بدانی اگر همه چیز هم تمام شود دوباره بلند می شوی و از اول ادامه می دهی ، حتی شده راهت را عوض می کنی اما خسته نمی شوی ،دل می کنی ولی اعتمادت به خودت را از دست نمی دهی ، می فهمی کجا را اشتباه آمده ای ، می فهمی کجا باید بیشتر بدانی و می فهمی واقعا چه چیزهایی را دوست داری .
زمان همین جا متوقف شده ، درست توی همین لحظه ، بین این همه صدا و این همه تصویر که من درک نمی کنم...
زمان همین جا متوقف شده ، سرگیجه ی همیشگی هم اجازه نمی دهد ببینم چه می گذرد...
کارهایی هست برای انجام دادن ، حرف هایی هست برای گفتن ، همیشه هست ...
در هر لحظه ای حرف هایی هست برای گفتن ...
حرف هایی که گاهی با نگاه ، گاهی با نوازش ، گاهی با سکوت گفته می شوند ...
حرف هایی هست برای گفتن ... حرف هایی نه از سر دلتنگی ... از سر بودن ...درباره ی آب و هوا ... درباره ی لباسی که پوشیده ایم... درباره ی کتابی که می خوانیم ... درباره ی اینکه دیشب خواب چه دیده ایم... و اگر گفته نشوند اتفاقی نمی افتد ... فقط بعد از مدتی سرگیجه می آید و دلتنگی ...
نیلوفر
- پیچیده به بند ِ رخت، یک نیلوفر
پیراهن ِ شسته زیر ِ لب می گوید.
***
مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!
من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
میترسم.
-مژگان عباسلو
پ.ن:
دلم خلخال می خواد !
هزاران شعر قشنگ دارم
از شاعرانی که همیشه مرا به وجد می آورند
ولی حرفی هست برای گفتن
که فقط در دل ِ من است
هیچ رویایی و هیچ پروانه ای تا به حال درکش نکرده است
برای همین فقط پروانه ی مرده ای مثل من می داند که
منظور شاعر از سکوت ِ سکسکه ساز چیست...
دلم بهار می خواهد
دلم می خواهد فقط تنها گریه کنم.تنهای تنهای تنها !
نیلوفر.آبان ۸۹
دوستت دارم را ساده نگیر
نقش تنهایی ما
حک شده روی برهوت
تو بمان
تا دل کوه آب شود
آتش اَفشان به سراغ من بیچاره نیا
من همین چند قدم مانده به غم را دارم
دل من را نشِکَن
حس بُکُن حادثه را که اگر جمع شود
بغض هر ساله ی من...
دوستت دارم را ساده نگیر
که مبادا برود
از خاطر
همه ی سهم دلم
از دل تو
لحظه را بازی کن
و ببَر
جام ترک خورده ی غم های مرا
که مدارا کردم
نفس سبز کشیدم
تا تو بیدار شوی
به دلت یاد بده
گل لبخند بکارد بر لب
و ازین فاصله ها رنج نَبَر
که دلم تنگ نمی شد
اگر این جا بودی
دوستت دارم را ساده نگیر
پ.ن:
دوستت می دارم
تا ابدهای ابد...