خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خانه!



 

دوباره جای خالی ات

از اتاقم سرازیر شده...


چند روز بعد از رفتنت

دیوارها نم کشیدند

بس که اشک ریختند،

و من تمام دستمال های خانه را

خرج در و دیوار کرده ام...

لعنتی ها تا عکست را به دیوار می زنم شروع می کنند...

 

آینه قهر کرده

هربار که نگاهش می کنم

تصویر ِکوه و جنگل نشانم می دهد!

می خواهد باور کنم ؛ بدون تو نمی شود.

می خواهد بفهمم؛

تو که نباشی من حتی درآینه ها هم نیستم.

 

آینه قهر کرده،

گاهی دلگیر که میشود

سر ساعتِ یک و بیست دقیقه،

تصویر آخرین بوسه را نشان می دهد...

همان جا که دستانمان

یواشکی هم را لمس کردند.

 

رژ لب ها همگی آبی شده اند ،

فریبم می دهند،

دور چشم هایم را هرچقدر خط ِچشم می کشم،

سیاه نمی شود...

آخر هم از چشم هایم خون جاری می شود،

تا رضایت می دهد

کمی از گود افتادگی  چشمانم را

با رنگ سیاه خود پنهان کنند...

 

بعد هم باید همه ی آن خون ها را

که خشکیده اند

با آب بشویم،

ولی حتی صابون ها اعتصاب کرده اند؛

هرچه می کشم خراش بر می دارد صورتم...

 

جنگ و خون ریزی شده در خانه،

میز و صندلی،تلویزیون،سیم ها،

حتی چاقوی آشپزخانه،

می خواهند به من بفهمانند؛

که بدون تو نمی شود...

بدون تو حتی نمی شود نفس کشید...

 

هر شب

در خواب احساس خفگی می کنم،

بعد که بیدار می شوم می بینم؛

بالشت راه نفسم را بسته است...

 

می بینم پتو کنار رفته ،

می بینم پنجره باز شده ،

باران به داخل می بارد ...

 


امروز صبح بیدار که شدم؛

سقف نبود!

و من خیس ِخیس از باران؛

روی زمینی دراز کشیده بودم

که روزی خانه ی ما بود...

 


دارم دعا می کنم

فردا بیدار شده باشم

تو برگشته باشی

و من برایت تعریف کنم

چه خوابی دیده ام...

 

اگر فردا هم نیایی،

فکر می کنم اعضا بدنم هم دیگر،

از من اطاعت نکنند.

 

ولی هر وقت برگشتی،

چشم هایم را پیدا کن،

آن ها هیچ وقت دروغ نمی گویند...

 


اردیبهشت نود


نیلوفر



 

نظرات 8 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

وووووووووووووووووووووووووووووووو
فوق العاده بود
راستی سلام
واقعا حس کردم... واقعا عذاب آوره... چرا دروغ دوباره زار زدم... هر روز صبح اتاقم بی سقف است، خیس خیس از بارون، روی زمین دراز کشیدم که روزی آرزو می کردیم خانه ی ما می شد... ولی باز دعا می کنم
---
فقط برای آرامش... فقط آرامش: بی خیال دیوار هایی که تا عکسش می زارم اشک می ریزن، بی خیال این عکس لعنتی که هنوزم با کمی اشک قهر می کنه و می افته کف اتاق، بی خیال آینه ای که همه چی رو نشون می ده غیر از خودم و خودت، بی خیال خانه، بی خیال میز و صندلی و تمام چیزهایی که هنوز یاد تو رو زنده می کنه، بی خیال شب و خفگی، بی خیال پنجره باز و شر شر بارون، بی خیال دعا هایی که هنوز که هنوزه مستجاب نشده ، بی خیال تمام چیزایی که دوری کردم و به سرم می آد، بی خیال فردای نیامده، بی خیال دیروز رفته، بی خیال چشمهایت که دروغ نگفتند و بی خیال خودت که دروغ گفتی، بی خیال هزارتا عذر و بهونه، بی خیال حسادت به سیگار لای انگشتات، بی خیال همه روزها که حواسم بود و بی خیال همه روز ها که حواست نبود، بی خیال درد دل با در و دیوار، بی خیال فراموشی، بی خیال همه کاش و همه شاید ها، بی خیاااااااااااال
بی خیال نفس کشیدن عمیق، بیا کمی آروم نفس بکشیم... اشتباهه اگه بگم ما عین همیم، اشتباهه چون هر کسی خودشه... عین من... عین تو... اما یه جورایی عین هم خوردیم، عین هم دیدیم ... یکی بیشتر یکی کمتر
بیا بیدار باشیم... بیا رویا ببافیم... بیا با اسباب بازی هامون بازی کنیم... نقاشی بکشیم... شعر بنویسم...همه فرشای قدیمی رو بندازیم زیر زمین و کف زمین بشینیم... در خونه رو قفل کنیم و به خودمون زنگ بزنیم... دست بزاریم رو قلبومون و باور کنیم که هنوز مال خودمونه... تو خیابون راه بریم و زل بزنیم به سنگ فرش... آهنگ گوش بدیم:
با تو فردا خوبه حال دنیا خوبه
تو کنارم هستی باتو هر جا خوبه
بیا گریه کنیم و با همین ترانه برقصیم... بی خیال همه مردم که زل زدن بهمون... بزار بگن دیوونه هست... (به من دیوونه زندگی بخشیدی)
بزار خیال کنیم همه دنیا مال ماست... هنوز زنده به آنیم که آرام نگیریم...
اصلا بیا درخت بشیم... بی ریشه و بی برگ مهم نیست... فقط ایستاده زمان رو بال بزنیم...
دست های بی قرارت را به باد بده... چشم هایت را دوست داشته باش، حتی بیشتر از گذشته
بی خیال... زندگیم آرومه وقتی نیستی پیشم/ این یه حس خوبه دارم عاشق می شم/دارم عاشق می شم/ عشقمو باور کن/تو بخند و هر روز من و عاشق تر کن

ممنون از این نظر بلند بالای زیبا علیرضا جان...
اما یه جسی توی نوشته ات هست که دوست ندارم...
شاید بهتر باشه که این طوری بگم: اگه یه متن عاشقانه رو می خونی هیچ وقت اون رو قضاوت نکن...فقط بخونش و هرطور دوست داری درکش کن...اما سعی نکن بفهمی پشت اون نوشته چی بوده....چون مطمئنا ،همون طور که خودت می دونی ،فقط نویسنده اس که می فهمه چه احساسی پشت ِ نوشته اش هست...و نوشته اش حاصل ِ چه اتفاقاتیه...

ممنون که اومدی ...و مثه همیشه ، نظرت خودش یه نوشته ی تمام عیار بود.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:29 ب.ظ

وووووووووووووووووووووووووووووووو
فوق العاده بود
راستی سلام
واقعا حس کردم... واقعا عذاب آوره... چرا دروغ دوباره زار زدم... هر روز صبح اتاقم بی سقف است، خیس خیس از بارون، روی زمین دراز کشیدم که روزی آرزو می کردیم خانه ی ما می شد... ولی باز دعا می کنم
---
فقط برای آرامش... فقط آرامش: بی خیال دیوار هایی که تا عکسش رو می چسبونم اشک می ریزن، بی خیال این عکس لعنتی که هنوزم با کمی اشک قهر می کنه و می افته کف اتاق، بی خیال آینه ای که همه چی رو نشون می ده غیر از خودم و خودت، بی خیال خانه، بی خیال میز و صندلی و تمام چیزهایی که هنوز یاد تو رو زنده می کنه، بی خیال شب و خفگی، بی خیال پنجره باز و شر شر بارون، بی خیال دعا هایی که هنوز که هنوزه مستجاب نشده ، بی خیال تمام چیزایی که دوری کردم و به سرم می آد، بی خیال فردای نیامده، بی خیال دیروز رفته، بی خیال چشمهایت که دروغ نگفتند و بی خیال خودت که دروغ گفتی، بی خیال هزارتا عذر و بهونه، بی خیال حسادت به سیگار لای انگشتات، بی خیال همه روزها که حواسم بود و بی خیال همه روز ها که حواست نبود، بی خیال درد دل با در و دیوار، بی خیال فراموشی، بی خیال همه کاش ها و همه شاید ها، بی خیاااااااااااال
بی خیال نفس کشیدن عمیق، بیا کمی آروم نفس بکشیم... اشتباهه اگه بگم ما عین همیم، اشتباهه چون هر کسی خودشه... عین من... عین تو... اما یه جورایی عین هم خوردیم، عین هم دیدیم ... یکی بیشتر یکی کمتر

علیرضا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:29 ب.ظ

بیا بیدار باشیم... بیا رویا ببافیم... بیا با اسباب بازی هامون بازی کنیم... نقاشی بکشیم... شعر بنویسم...همه فرشای قدیمی رو بندازیم تویه گنجه و کف زمین بشینیم... در خونه رو قفل کنیم و به خودمون زنگ بزنیم... دست بزاریم رو قلبومون و باور کنیم که هنوز مال خودمونه... تو خیابون راه بریم و زل بزنیم به سنگ فرش... آهنگ گوش بدیم:
با تو فردا خوبه حال دنیا خوبه
تو کنارم هستی باتو هر جا خوبه
بیا گریه کنیم و با همین ترانه برقصیم... بی خیال همه مردم که زل زدن بهمون... بزار بگن دیوونه هست... (به من دیوونه زندگی بخشیدی)
بزار خیال کنیم همه دنیا مال ماست... هنوز زنده به آنیم که آرام نگیریم...
اصلا بیا درخت بشیم... بی ریشه و بی برگ مهم نیست... فقط ایستاده زمان رو بال بزنیم...
دست های بی قرارت را به باد بده... چشم هایت را دوست داشته باش، حتی بیشتر از گذشته
بی خیال... زندگیم آرومه وقتی نیستی پیشم/ این یه حس خوبه دارم عاشق می شم/دارم عاشق می شم، عشقمو باور کن/تو بخند و هر روز من و عاشق تر کن

پیمان چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 07:57 ب.ظ http://peyman1372.blogsky.com

سلام دوست عزیز.حقیقتا من انتقادی داشتم.اما نه فقط برای شما.واسه هر کی که وبلاگشو غمگین میکنه.من خودم به شخصه آدم غمگینی هستم چون بارها تو زندگیم شکست خوردم.من سن زیادی ندارم.همش ۱۹ سال.امااعتقاد دارم آدم با تجربه ای هستم.
ببخشید اگه از خودم تعریف کردم.اما این رو همیشه به یاد داشته باشید.خدا اگه یه پنجره رو به روی آدم میبنده چه قشنگه که فکر کنیم اونور طوفانیه..............نمیخوام شعار بدم چون گوشای خودم ازشون پره.اما ازتو درخواست دارم ضمن اینکه از اینتر نت برای حرفای دلتون استفاده میکنید سعی کنید از نت برای بهره بردن از تجارب دیگران و همینطور سود بردن از اونا استفاده کنید.


خوشحال میشم به کلبه حقیرانه اما گرمم تشریف بیارید.اگه هم جوابی به انتقادم دارید لطفا تو وب خودم بنویسید تا اصلا از نظر بقیه ی دوستان هم استفاده کنیم.اگر هم مایلید که لینکتون کنم بهم بگید با چه اسمی.ممنون از وب زیباتون.فعلا

محمد مزده پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 11:42 ق.ظ

ولی هر وقت برگشتی،
چشم هایم را پیدا کن،
آن ها هیچ وقت دروغ نمی گویند...

دنیا چقدر زود از هم می پاشه ...
یاد اون داستان افتادم

ملیحه جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.malireza.blogfa.com

سلام!!من اومدم!!افتخار تبادل لینک میدین؟؟؟؟۲نقطه دی

پشت پرده سه‌شنبه 10 خرداد 1390 ساعت 10:24 ق.ظ http://poshtehpardeh.blogfa.com/

سلام،
بیا مطلب جدیدم « عکس : ورود خانم ها به استادیوم آزادی » را ببین.

سلام سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 10:14 ب.ظ http://arefkebriaee.blogsky.com

مثل همیشه زیبا بود نیلوفر

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم، به من دسترسی نیست

بعد از یک سال با خوندن این نوشتت وبلاگم رو آپ کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد