خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ی مثل یاس...



ابهام


آبی می پوشم؛ نیم تنه...

آسمان می شوم

دنیا دور سرم چرخ می خورد

انگشتانم تیر می کشند...


تا نیمه شب بیدارم؛

زود صبح می شود

اتاقم با این همه صدا باز هم چیزی کم دارد ...


لباس هایم را اندازه می زنم

آبی ها را دوست تر دارم

می شود آسمان شوم



لب هایم می سوزند

موهایم آشوب شده اند


عکس گرفته ام

قابش هم کرده ام

آبی تر از همیشه بوده ام

آبی ِ آبی


آرامم

آرامم...


نوشته هایم اما خاکستری اند؛

غیر از آن هایی که هیچ وقت نوشته نشدند...

و هیچ وقت هم نوشته نخواهند شد...


دست هایم بی قرارند

چشم هایم را دوست دارم،

حتی انگشت هایم را...

حتی پاهایم را...

همه را دوست دارم...

بیشتر از گذشته


آسمان می شوم

دنیا دور سرم چرخ می خورد...




نیلوفر.اسفند 89







نظرات 3 + ارسال نظر
. جمعه 6 اسفند 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
وبلاگت زیباست!! نوشته هات هم زیبایی آن را بیشتر کرده!!!! امیدوارم زندگیت هم به این زیبایی باشه!!!!
مخوفق باشی!

ممنونم دوست من...

[ بدون نام ] شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 04:55 ب.ظ

qorboone objiiii .... mgam chera hame khoonamoono pore axat ba un lebas abiii khokshelat kardiiii ,,,, mikhaiii asemoon bshiiii pas :) :) :D

مرسی عزیز دلم... :پی

باران جمعه 6 خرداد 1390 ساعت 09:38 ب.ظ http://baranandbaran.blogfa.com/

وبلاگت خیلی قشنگه دوست تو باران منتظر حضور گرمت هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد