خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ن مثل نبض...





بودنت

بوی چای دم‌کشیده بود
در
عصر ِ پرکسالتی شبیه این...

-مژگان عباسلو






پ.ن: این روزها هیچ شعری به دلم نمیشینه...گاهی ساعت ها توی نت دور می زنم...شعرهای شاعرایی رو که دوست دارم می خونم ...اما به دل نمی شینن لامصبا ! خودم هم که.......دلمون به بقیه خوش بود ...که اونا هم منو راضی نمی کنن... ولی چاره ای نیست...هی !



p.s

a cup of tea solves every thing.and you are my cup of tea





ر مثل ِ رسیدن...



تیر نیستم

خواستی
رها کنی


پرنده‌ام

نخواستی
پرم بده...


-مژگان عباسلو




ف مثل فاصله...

هوا سرد شده ... سرمای پاییز اومده ... فصل من ...   

 

   

 

هیچ گنجشکی
جفتش را
به نام کوچکش
صدا نمی‌زند

نام‌های کوچک
دردهای بزرگ
به ارمغان می‌آورند!

 

                                                                                       -مژگان عباسلو

 

 

 

 

و مثل ِ ...



پایم را روی مین گذاشته‌ام
اگر تکان بخورم مرده‌ام
باید
همین‌جا که هستم
بمانم تا آخر دنیا.
...درست
وضعیت سرباز جنگی را دارم
کنار تو و زیبایی‌ات.

رسول یونان



پ.ن:

اما همه‌ی راه‌ها

که با پا  پیموده نمی‌شوند

دستت را به من بده...


پ.ن:

تو که چشمات خیلی قشنگه

رنگ چشمات خیلی عجیبه...

تو که این همه نگاهت

واسه چشمام گرم و نجیبه...


دوست دارم این آهنگو...بعد از سالها یه خواننده ی زن یه آهنگ خوند که به دل ِ من یکی نشست:)