خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

من بیدارم همیشه...


کاش فردا صبح از خواب بیدار که می شوم

دوباره پانزده  ساله باشم

دوباره حس کنم چقدر انرژی دارم...



در دنیا یک دوست داشته باشم

 وآن هم عروسکی باشد

که هم قیافه اش و هم اسمش عجیب است


شب ها از تاریکی بترسم هنوز هم...

هنوز هم..


دیوارهایم پر از نقاشی  باشد

هنوز هم خاطراتم را بنویسم

و به شعر های دست و پا شکسته ام افتخار کنم..

و

در پس زمینه ی ذهنم

در آینده نویسنده شوم...

 

امشب  بیست ساله ام

هنوز هم عروسکم را دارم

هنوز هم بعضی شب ها در آغوش من می خوابد

ولی دیگر با من حرف نمی زند

زل می زند و گوش می دهد فقط...

 

امشب بیست ساله ام

و روزها این قدر درس و کار و گرفتاری دارم

که شب ها یادم می رود باید از تاریکی بترسم

 

امشب بیست ساله ام

و هنوز هم فکر می کنم خیلی مانده تا "شاید" نویسنده شوم

 

گاهی احساس می کنم در عرض 5 سال

تمام ِ بودن هایم را از دست دادم

تمام ِ کودکی هایم را

گاهی احساس می کنم از جنس دیگری شده ام

 

امشب بیست ساله ام

پنجره ها را باز گذاشته ام

شاید معجزه ای که سال ها منتطرش بودم اتفاق بیفتد

شاید من فردا پانزده ساله از خواب برخیزم...

 

 نیلوفر.فروردین 90



 

نظرات 6 + ارسال نظر
یه زن دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.zendegi-man61.blogsky

سلام نیلوفر جون.
وب زیبایی داری.ازنوشته هات لذت بردم.
مرسی عزیزم.

ممنونم:)

مهتاب چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 10:21 ب.ظ http://moonlight-m.blogsky.com

تولدت مبارک نیلوفر جون...
وقتی ۲۵ ساله شدی هم دلت می خواد ۲۰ ساله بشی و تو وبلاگت بنویسی و ...

ممنون عزیزم...ولی تولدم نیست...فقط دلم برای پونزده سالگیم تنگ شده بود:)
ممنون

بی هویت جمعه 26 فروردین 1390 ساعت 09:45 ب.ظ http://identified.blogfa.com/

حتی عروسکی ندارم برای زل زدن به خودم.

...برای خودت عروسکی بساز...

همان غریبه قدیمی یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام
دلم تنگ شده بود... خیلی... دلم یه شعر خوب می خواست... یه نوشته قشنگ... یه عکس زیبا.
کاش دوباره پانزده ساله می شدم. در دنیا یک دوست داشته باشم.
دیوارهای اتاقم پر از نقاشی باشد. نقش رنگ شسته شده با پس زمینه خیالی یک نگاه.
از دوران کودکی ام یک دفترچه مانده و هزاران خاطره تلخ و ترش. پنجره اتاقم باز بود و خاطرات شیرینم را برد. اگر فردا از خوابت بیدار شدی و پانزده ساله بود، دکمه قرمز ضبط صوت قدیمی روی طاقچه اتاقم را بزن. شاید معجزه ای شود که سالها منتظرش هستم.
یک چراغ قوه قدیمی هم دارم که تویه کمد سمت چپیه. بگیر و در تاریکی نترس. خواستی روشن کن و بترس، ترس هم لذتی دارد که شاید همین ترس از نگه داشتن زمان منعمان می کند

شاد باشی

مهتاب چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://moonlight-m.blogsky.com

گفتم انگار چند وقت پیش تولدت بودا :دی

فرشته پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 02:30 ق.ظ http://FARDES.BLOGFA.COM

منم کودکی میخوام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد