خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ف مثل فر...






و من ناگهان تنهام...





پ.ن:

من شاعرم و ثروتم دفتر شعرم و چشمهای قشنگ تو.




نظرات 2 + ارسال نظر
ناصر سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 08:02 ب.ظ http://introspection.blogsky.com

و این تنهایی هم اگر شناخته شود... برای من که بسیار مقدس است!

پانی دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 03:56 ب.ظ

این متن و یه ناشناس برام فرستاده: به امام زمان دختری هستم از خوزستان که پزشکان از معالجه ام ناامید شدند شب در خواب حضرت زینب(س) را دیدم در گلویم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به 20 نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد، مرد دیگری اعتقاد پیدا کرد 20 میلیون بدست آورد، به دست کسه دیگری رسید عمل نکرد پسرشو از دست داد اگر به بی بی زینب اعتقاد داری این پیامو برای 20 نفر بفرست 20 روز دیگه منتظر معجزه اش باش

خدایااااا...دیگه این جوریشو ندیده بودم:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد