خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

درد


ـ با دریا از چه سر جنگ داری ناخدا؟
- از سر عهدی که بر او بود بی‌کران باشد و من سرگردان، که او صحرا باشد و من ساربان.
- مگر بر عهدش نایستاد؟
- ایستاد بی‌انصاف.






خورشید که سر باز زد از تابیدن

درختی شدم

بی ریشه بی برگ

که نمی دانست

چگونه ایستاده است


زمان گذشت

تا بال های تو را دیدم

و هنوز حیرانم

چگونه یک پروانه

درختی را

نگاه داشته است...


مریم فرزانه



ل مثل لیلی..



خوب بخواب
نیمه شب می ایم
خیال می کنی خواب می بینی
یا خواب می بینی خیال می کنی
به خواب تو خواهم رفت
می اورم تو را به خواب خودم
آنجا بیدارت می کنم
عریانت می کنم از پیراهن تنهایی ات

می پوشانمت با عریانیم

گوش کن با توام
بهشت همینجاست

زمانی که لبانت زیر لبانم مزه ی گناه می گیرد





(نمی دونم شعر از کیه! ولی قشنگه)



پ.ن:


قالب وبلاگم خراب شده! ولی هنوز می نویسیم!!

پ.ن:

قالب قبلی رو گذاشتم!




ی مثل یادم نمی آید...





دخترکی که گونه هایش را با برگ های شمعدانی رنگ می زد،

-آه-

اکنون زنی تنهاست.




و مثل وقت !






- پیچیده به بند ِ رخت، یک نیلوفر


پیراهن ِ شسته زیر ِ لب می گوید.



***




مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!

من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
می‌ترسم.



 -مژگان عباسلو




 پ.ن:

دلم خلخال می خواد !




ی مثل ِ یه عشق دو حرفی !




دوستت دارم را ساده نگیر

نقش تنهایی ما

حک شده روی برهوت


تو بمان

تا دل کوه آب شود


آتش اَفشان به سراغ من بیچاره نیا

من همین چند قدم مانده به غم را دارم


دل من را نشِکَن

حس بُکُن حادثه را که اگر جمع شود

بغض هر ساله ی من...


دوستت دارم را ساده نگیر

 که مبادا برود

از خاطر

همه ی سهم دلم

از دل تو

لحظه را بازی کن

و ببَر

جام ترک خورده ی غم های مرا

که مدارا کردم

نفس سبز کشیدم

تا تو بیدار شوی


به دلت یاد بده

گل لبخند بکارد بر لب


و ازین فاصله ها رنج نَبَر

که دلم تنگ نمی شد

اگر این جا بودی

دوستت دارم را ساده نگیر







پ.ن:

دوستت می دارم

تا ابدهای ابد...





ن مثل نبض...





بودنت

بوی چای دم‌کشیده بود
در
عصر ِ پرکسالتی شبیه این...

-مژگان عباسلو






پ.ن: این روزها هیچ شعری به دلم نمیشینه...گاهی ساعت ها توی نت دور می زنم...شعرهای شاعرایی رو که دوست دارم می خونم ...اما به دل نمی شینن لامصبا ! خودم هم که.......دلمون به بقیه خوش بود ...که اونا هم منو راضی نمی کنن... ولی چاره ای نیست...هی !



p.s

a cup of tea solves every thing.and you are my cup of tea





ر مثل ِ رسیدن...



تیر نیستم

خواستی
رها کنی


پرنده‌ام

نخواستی
پرم بده...


-مژگان عباسلو