زمان همین جا متوقف شده ، درست توی همین لحظه ، بین این همه صدا و این همه تصویر که من درک نمی کنم...
زمان همین جا متوقف شده ، سرگیجه ی همیشگی هم اجازه نمی دهد ببینم چه می گذرد...
کارهایی هست برای انجام دادن ، حرف هایی هست برای گفتن ، همیشه هست ...
در هر لحظه ای حرف هایی هست برای گفتن ...
حرف هایی که گاهی با نگاه ، گاهی با نوازش ، گاهی با سکوت گفته می شوند ...
حرف هایی هست برای گفتن ... حرف هایی نه از سر دلتنگی ... از سر بودن ...درباره ی آب و هوا ... درباره ی لباسی که پوشیده ایم... درباره ی کتابی که می خوانیم ... درباره ی اینکه دیشب خواب چه دیده ایم... و اگر گفته نشوند اتفاقی نمی افتد ... فقط بعد از مدتی سرگیجه می آید و دلتنگی ...
نیلوفر
هیچ چیز تسلی بخش نیست...تنها برایت صبر طلب می کنم رفیق...
ای ساربان کجا می روی...لیلای من چرا می بری...
صدای ساعت کوکی میآید. تیکتاک. تیکتاک. آرام میگیریم؛ به سمت خواب.
پلک بر هم میگذاریم و انفجار.
کم می نویسم این روزها ... چون فکر می کنم چیزهایی را که می خواهم فراموش کنم نباید بنویسم... فکر می کنم اتفاقی،حادثه ای را اگر بنویسی ماندگار می شود.
این روزها هم اتفاقاتی می افتد...خوب و بد...خوب هایش را نمی
توانم بنویسم...چون بلد نیستم...و بد هایش را نمی نویسم چون می خواهم
فراموش کنم...می خواهم فقط خوب ها را نگه دارم...
و این میان من می مانم و سکوت...سکوت های سکسکه ساز به قول شاعر...
من می مانم و نیلوفری که شاعر است ...اما شعری برای گفتن
ندارد....نیلوفری که هنوز خیلی کودک است...هنوز خیلی حساس است...هنوز حرف
هایی می زند که نمی داند به چه معنیست...نیلوفری که حتی ...
من می مانم و نیلوفری که در تنهایی خودش غوطه ور است...که دلش به خیلی چیزهای کوچک خوش است...به جورابهایش،لاک هایش،عروسک هایش و خیلی چیزهایی که دنیای کوچکش را پر می کنند...
کم می نویسم این روزها،چون ... فراموش کرده ام کلاس چندمم ... فراموش کرده ام الفبا بلدم...
از ت به تنهایی می رسم و از ب به بوسه...
فراموش کرده ام حرف های خوبی هم هست...
خواب هایم آشفته اند...
الفبا پر از حروف ِ رنگیست...
حرف هایی که برای من مفهوم های مختلفی دارند...
از الف به آفتاب می رسم...برایم طلاییست.
از ت به تنهایی...خاکستری...
از ب به بوسه می رسم...آبیست...
از ص به صدای تو...تنها رنگسیت که نمی شناسمش...
نیلوفر.بهمن 89