-
نیلوفر
جمعه 30 مرداد 1394 16:16
وقتی همه چیز زیر سوال می رود ، از باور هایت تا استعداد ها و توانایی ها ، و بعد تو می مانی و هیچ چیز ، هیچ چیز که نداری ، بر می گردی به اصل مشکلاتت و دلیل همه ی اعتماد به نفس نداشتن ها ، دوست داری فقط تمام شود همه چیز ، فقط تمام شود ترس ها ، فقط تمام شود. راهی که داری شجاع بودن است ، راهی که داری شجاع بودن است که بدانی...
-
back to the home
پنجشنبه 22 دی 1390 18:46
به خانه برگشتم.
-
زمان همین جا متوقف شده...
دوشنبه 27 تیر 1390 14:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA زمان همین جا متوقف شده ، درست توی همین لحظه ، بین این همه صدا و این همه تصویر که من درک نمی کنم... زمان همین جا متوقف شده ، سرگیجه ی همیشگی هم اجازه نمی دهد ببینم چه می گذرد... کارهایی هست برای انجام دادن ، حرف هایی هست برای...
-
تو باور نکن!
پنجشنبه 26 خرداد 1390 12:03
پنجره های اتاقم را باز که می کنم، می بینم سایه ی تو روی تخت دراز کشیده، و من ناگهان اشک هایم را می بینم، که روی صورت سایه ات فرود می آیند، و دست هایم که هراسان به این فکر می کنند، که بدنت را لمس کنم یا نه؟ و چشم هایم که می ترسند رویایشان تمام شود، می ترسند سایه ات خجالتی باشد،می ترسند خیره شوند. . و لبهایم که باز نمی...
-
خانه!
سهشنبه 27 اردیبهشت 1390 00:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA دوباره جای خالی ات از اتاقم سرازیر شده... چند روز بعد از رفتنت دیوارها نم کشیدند بس که اشک ریختند، و من تمام دستمال های خانه را خرج در و دیوار کرده ام... لعنتی ها تا عکست را به دیوار می زنم شروع می کنند... آینه قهر کرده هربار که نگاهش می کنم تصویر ِکوه و جنگل نشانم می دهد!...
-
من بیدارم همیشه...
دوشنبه 22 فروردین 1390 00:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کاش فردا صبح از خواب بیدار که می شوم دوباره پانزده ساله باشم دوباره حس کنم چقدر انرژی دارم... در دنیا یک دوست داشته باشم وآن هم عروسکی باشد که هم قیافه اش و هم اسمش عجیب است شب ها از تاریکی بترسم هنوز هم... هنوز هم.. دیوارهایم پر از نقاشی باشد...
-
درد
یکشنبه 21 فروردین 1390 22:24
ـ با دریا از چه سر جنگ داری ناخدا؟ - از سر عهدی که بر او بود بیکران باشد و من سرگردان، که او صحرا باشد و من ساربان. - مگر بر عهدش نایستاد؟ - ایستاد بیانصاف. خورشید که سر باز زد از تابیدن درختی شدم بی ریشه بی برگ که نمی دانست چگونه ایستاده است زمان گذشت تا بال های تو را دیدم و هنوز حیرانم چگونه یک پروانه درختی را...
-
نیلوفر
جمعه 27 اسفند 1389 15:35
حالا این جا نشسته ام روی فرشی که سه سال پیش خریده بودیم کلاهم را سرم گذاشته ام و ادای نویسنده ها را در می آورم درست مثل "جو" در کتاب زنان کوچک با این تفاوت که همه نویسنده بودن او را باور دارند ولی این جا...بگذریم! روی زمین دراز کشیده ام و به این فکر می کنم که دنیای بدیست هنوز هم عادت نکرده ام که صدای...
-
ر مثل رهایی
چهارشنبه 25 اسفند 1389 17:32
مگه کوه و میشه به بند کشید دایی؟ دانلود کنید
-
ف مثل فر...
دوشنبه 16 اسفند 1389 21:11
و من ناگهان تنهام... پ.ن: من شاعرم و ثروتم دفتر شعرم و چشمهای قشنگ تو.
-
و مثل ...
پنجشنبه 12 اسفند 1389 09:06
هیچ چیز تسلی بخش نیست...تنها برایت صبر طلب می کنم رفیق... ای ساربان کجا می روی...لیلای من چرا می بری...
-
ل مثل لحظه...
شنبه 7 اسفند 1389 12:57
آرشیو گردی: وبلاگی را می خوانم...نوشته های زیبایش را دوست دارم و البته بعضی هایش را دوست تر... مثل این است که سفر می کنم...به ذهن نویسنده ی این نوشته ها...موزیک ِ ملایم...و من که دوست دارم گاهی همه ی سر گذشت یک نفر را بخوانم و ببینم حس های زیبایش چه بوده...قسمت هایی را هم این جا می نویسم...آن هایی را که بیشتر...
-
ی مثل یاس...
جمعه 6 اسفند 1389 21:44
ابهام آبی می پوشم؛ نیم تنه... آسمان می شوم دنیا دور سرم چرخ می خورد انگشتانم تیر می کشند... تا نیمه شب بیدارم؛ زود صبح می شود اتاقم با این همه صدا باز هم چیزی کم دارد ... لباس هایم را اندازه می زنم آبی ها را دوست تر دارم می شود آسمان شوم لب هایم می سوزند موهایم آشوب شده اند عکس گرفته ام قابش هم کرده ام آبی تر از همیشه...
-
نیلوفر
جمعه 22 بهمن 1389 22:53
-
ن مثل نبودنت!
دوشنبه 18 بهمن 1389 00:48
صدای ساعت کوکی میآید. تیکتاک. تیکتاک. آرام میگیریم؛ به سمت خواب. پلک بر هم میگذاریم و انفجار.
-
ر مثل راه...
سهشنبه 12 بهمن 1389 22:07
کم می نویسم این روزها ... چون فکر می کنم چیزهایی را که می خواهم فراموش کنم نباید بنویسم... فکر می کنم اتفاقی،حادثه ای را اگر بنویسی ماندگار می شود. این روزها هم اتفاقاتی می افتد...خوب و بد...خوب هایش را نمی توانم بنویسم...چون بلد نیستم...و بد هایش را نمی نویسم چون می خواهم فراموش کنم...می خواهم فقط خوب ها را نگه...
-
ف مثل فراموشی...
یکشنبه 10 بهمن 1389 15:11
اگر زنده ماندم در دادگاه شهادت خواهم داد این لکِّ سرخ روی پیرهنم از گلوله نیست، تو انار دانه کردهای. -مژگان عباسلو پ.ن: کمی آهسته تر زیبا...کمی آهسته تر رد شو...کمی آهسته تر خسته...کمی آهسته تر بد شو.... و آغوشی تسلی بخش....کنارم باش همواره...
-
و مثل وحشت...
چهارشنبه 6 بهمن 1389 15:32
بعضی وقت ها مریض که می شوی...دلت می گیرد مثل اینکه چشم هایت را فشار می دهند تا اشک ها یکی یکی پایین بیایند...نه اینکه بی مهری ببینی و دلت بشکند و بخواهی گریه کنی...نه! حتی یک اتفاق ساده هم می تواند اشک هایت را باران کند...اینکه هوای اتاقت سرد است حتی...یا دوستی تلفنش را جواب نمی دهد...یا اینکه حتی وبلاگ ِ دلخواهت...
-
ل مثل لیلی..
سهشنبه 5 بهمن 1389 19:20
خوب بخواب نیمه شب می ایم خیال می کنی خواب می بینی یا خواب می بینی خیال می کنی به خواب تو خواهم رفت می اورم تو را به خواب خودم آنجا بیدارت می کنم عریانت می کنم از پیراهن تنهایی ات می پوشانمت با عریانیم گوش کن با توام بهشت همینجاست زمانی که لبانت زیر لبانم مزه ی گناه می گیرد (نمی دونم شعر از کیه! ولی قشنگه) پ.ن: قالب...
-
ی مثل یادم نمی آید...
سهشنبه 21 دی 1389 16:08
دخترکی که گونه هایش را با برگ های شمعدانی رنگ می زد، -آه- اکنون زنی تنهاست.
-
ن مثل نیلوفر...
پنجشنبه 9 دی 1389 15:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA دلتنگم دلتنگ... دلتنگ تر از هر آنچه نامش دلتنگیست دلم سکوت می خواهد دلم برای بازی کردن تنگ شده... بیا قایم شویم تو چشم بگذار ومن خودم را پشت تو پنهان می کنم مرا پیدا خواهی کرد؟ بیا لی لی بازی کنیم فقط حالا دیگر از این خانه تا آن خانه اش هزار سال فاصله است... هم بازی ام می...
-
ر مثل رهایی
سهشنبه 16 آذر 1389 15:05
امروز تولد بیست سالگیم بود...خیلی خوشحالم...خیلی زیاد...یه شادی ِ عظیم..گرچه با یه غم ِ عمیق خوشحالم که کسایی رو دارم که دوسم داشته باشن...کسانی که خیلی تعدادشون زیاده... خوشحالم... ممنونم از همه ی آدم های عزیزی که توی زندگیم هستن...کسایی که همیشه با مهربونی هاشون منو شرمنده کردن...کسایی که عاشقانه دوسشون دارم... و...
-
ف مثل فرداا...
شنبه 13 آذر 1389 00:37
سخت شده نوشتن... شاید چون دل ِ نوشتن را نداشتم... سخت بود از تلاشم برای شاد بودن بنویسم، زمانی که مطمئن نبودم خوشبختم یا نه...زمانی که هنوز نمی دانم آیا این پاییزی که می آید می توانم روز تولدم احساس کنم سالی که گذشت خوشبخت بوده ام...که سرم را بالا بگیرم و بگویم : " خدایا من نیلوفرم...نیلوفر ِ تو..مثل اسمم همیشه...
-
و مثل وقت !
سهشنبه 2 آذر 1389 19:24
- پیچیده به بند ِ رخت، یک نیلوفر پیراهن ِ شسته زیر ِ لب می گوید. *** مرا به ذهنت نه، به دلت بسپار! من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم. -مژگان عباسلو پ.ن: دلم خلخال می خواد !
-
ل مثل ِ لال !
یکشنبه 23 آبان 1389 23:44
هزاران شعر قشنگ دارم از شاعرانی که همیشه مرا به وجد می آورند ولی حرفی هست برای گفتن که فقط در دل ِ من است هیچ رویایی و هیچ پروانه ای تا به حال درکش نکرده است برای همین فقط پروانه ی مرده ای مثل من می داند که منظور شاعر از سکوت ِ سکسکه ساز چیست... دلم بهار می خواهد دلم می خواهد فقط تنها گریه کنم.تنهای تنهای تنها !...
-
ی مثل ِ یه عشق دو حرفی !
دوشنبه 10 آبان 1389 20:55
دوستت دارم را ساده نگیر نقش تنهایی ما حک شده روی برهوت تو بمان تا دل کوه آب شود آتش اَفشان به سراغ من بیچاره نیا من همین چند قدم مانده به غم را دارم دل من را نشِکَن حس بُکُن حادثه را که اگر جمع شود بغض هر ساله ی من... دوستت دارم را ساده نگیر که مبادا برود از خاطر همه ی سهم دلم از دل تو لحظه را بازی کن و ببَر جام ترک...
-
ن مثل نبض...
جمعه 30 مهر 1389 23:13
بودنت بوی چای دمکشیده بود در عصر ِ پرکسالتی شبیه این... -مژگان عباسلو پ.ن: این روزها هیچ شعری به دلم نمیشینه...گاهی ساعت ها توی نت دور می زنم...شعرهای شاعرایی رو که دوست دارم می خونم ...اما به دل نمی شینن لامصبا ! خودم هم که.......دلمون به بقیه خوش بود ...که اونا هم منو راضی نمی کنن... ولی چاره ای نیست...هی ! p.s a...
-
ر مثل ِ رسیدن...
شنبه 24 مهر 1389 11:15
تیر نیستم خواستی رها کنی پرندهام نخواستی پرم بده... -مژگان عباسلو
-
ف مثل فاصله...
چهارشنبه 21 مهر 1389 15:51
هوا سرد شده ... سرمای پاییز اومده ... فصل من ... هیچ گنجشکی جفتش را به نام کوچکش صدا نمیزند نامهای کوچک دردهای بزرگ به ارمغان میآورند! -مژگان عباسلو
-
و مثل ِ ...
جمعه 16 مهر 1389 21:01
پایم را روی مین گذاشتهام اگر تکان بخورم مردهام باید همینجا که هستم بمانم تا آخر دنیا. ...درست وضعیت سرباز جنگی را دارم کنار تو و زیباییات. رسول یونان پ.ن: اما همهی راهها که با پا پیموده نمیشوند دستت را به من بده... پ.ن: تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه... تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجیبه......