خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ف

دل را به کف هر که دهم،باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد


بعضی وبلاگ ها ذاتن با تو هم آهنگن...به قول دوستی فرکانسشان روی فرکانست منطبق است..می روی آرشیو این روزهایشان را می خوانی ...می بینی بله!! حتی آهنگ هایی که گوش می دهند...کتاب هایی که می خوانند...دغدغه هایشان با تو یکی ست! یا به قول دوستی دیگر درد ِ مشترک دارید! میبینی این روزها داشته با همان آهنگی زندگی می کرده که تو هر روز داری توی ماشین باهاش زندگی می کنی....

توی خیابان هم همین طور است...کسانی را می بینی که مثل تو اند...ولی بی تفاوت از کنارشان می گذری...آخر نمی شود بروی بگویی:"هی رفیق!فکر کنم منو تو شبیه یکدیگریم!"...

فکر کنم دیشب بود که صدای آهنگ  ِ ماشینم زیاد بود...توی ترافیک...داریوش می خواند..."غربت یه دیواره ...بین ِ تو و دستام...یک فاجعه س وقتی ...تنها تو رو می خوام..." کم کردم آهنگش را ... و شنیدم ماشین کناری هم دارد همین آهنگ را گوش می دهد...

انسان ها درد های مشترک زیاد دارند...اما همیشه در رنج کشیدن تنها هستند...اصلا ذات ِ رنج این است که نمی توان آن را تقسیم کرد...رنج خودخواهی می آورد...فکر می کنی فقط خودت هستی که ناراحتی..حق هم داری...

حق داری...حق داری رفیق!


پ.ن:

پیراهنم را

به جارختی آویزان می‌کنم
کفشم را
در کفش‌کن می‌گذارم
کلیدم را
روی میز می‌اندازم

با دلتنگی‌هایم چه کنم؟

مژگان عباسلو


پ.ن:

می خواهم امشب

آن چنان بخوابم

که گویی پسر هیچ کس نیستم

و نه خدایی هست

و نه زمینی و نه آسمان

و فقط خواب هست و من

و فقط من هستم و خواب...


بیژن جلالی



پ.ن:

بعضی ها برایمان

یک استکان چای داغند

که در شبی برفی

در مسافر خانه ای بین راه

سر می کشیم و...

بعضی ها برایمان

کبریتی روشنند

تا تاریکی هایمان را

لحظه ای...فقط لحظه ای...

آتش بزنند

بعضی ها...اما...

تنها قطره ای اشکند

 در چشمانمان حلقه می زنند

تا...

    می

        اف   

           تند

...................

روی گونه های منی حالا...

سر می خوری

و می رسی به لبها یم

راستی...

بعضی آدمها

چقدر تلخند...


رویا شاه حسین زاده


پ.ن:

قلک بغض هایم را که بشکنم

باز...

ناز ترا

خواهم خرید

و یک بسته مداد رنگی

و با هر رنگش

 باز...

ناز ترا

خواهم کشید

مسلم رحمتی

نظرات 7 + ارسال نظر
سانتا چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://hooman68.com

سلام بانوی ِ درد...
خوبی تو؟ چطوری بچّک؟ امتحانات خوب پیش میرود؟
اول از همه بگویم فرکانسشان نه! فرکانس ِ مغزیشان! چون به عنوان مثال من با فرکانس جنسی خیلی ها خوانایی ندارم... تاکید میکنم همیشه مغزی... :دی
موافقم باهات... یه زمانی یادته گفتم: "جهان های موازی" ؟
تعریف سنگینیه! و قبول ِ آن بیشتر...
انسانهای موازی که همواره سخن از زبان هم میگویند و فرکانس مغزی یکسان دارند و هیچگاه به هم نمیرسند...آخر خطوط موازی به هم نمیرسند... من با آقای اقلیدس باید یک صحبتی بکنم. :دی

بذار یک ژانر هم تعریف کنمو برم:
ژانر اینایی که پی نویسهاشون از کل مطلبشون بیشتره..یعنی کلا تو حاشیه زندگی میکنن؟

همیشه شاد باش و به اون ستارۀ خنگ biyeyn jay mo :دی

سلام بر هومنی که به ما دیگر لولو نمی گوید!
خب نمی گی دلمان می گیرد:دی
تصحیح می شود...نقل قولمان ناقص بود...فرکانس مغزیشان:دی

سلام مخصوص به جناب اقلیدس برسانید!

ژانرت رو تصحیح می کنم:
ژانر اینایی که پی نویسهاشون از کل مصالبشون بیشتره.یعنی حرف ِ ناگفته زیاد دارند!

بهش مُگُم رِفیق!:)

سانتا چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://hooman68.com

ژانر: اینایی که واسه هر کاریشون یه بهنونه ای دارن :D
ژانر2: اینایی که فوضولن و به همه کارای مردم کار میگیرن.به تو چه اصن دلش میخواد کلا پ.ن باشه.
ژانر 3: Nice feeling

یه شعر واسم بنویس...

بگذار
توی همین یک شعر
دوباره
عاشق هم باشیم
من نامت را صدا می کنم
تو بگو جانم

دنیا ناامن تر از آنست که فکر می کنی

-مژگان عباسلو


ژانر ها رو هم ولش! خوش باش رفیق;)

ناشناس پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 01:52 ق.ظ

کاش می شد یقه ی یکی از این درد های مشترک را گرفت و کشید وسط تنهایی خودمان شاید 2نفری راحت تر توانستیم نجات پیدا کنیم ار این درد ها .
و دوست داشتم این پ.ن های دل انگیزت را .

و دوست داشتم این تعبیر های قشنگت را....

علیرضا(غریبه) پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام
2 تا از شعرها(مینیمالها) که انتخاب کردی منو برد به زمان فروم... فکر کنم یادت بیاد کدومشون رو اونجا خوندیم
نظری ندارم... اما از هر کدوم از شاعرایی که اسم آوردی(اونایی که شعری ازشون حفظم) یه تیکه شعر دیگه می زارم... شاید ضرباهنگ یکی به من شبیه باشه... گرچه محاله
1. مژگان عباسلو
دنیا را
خدا
در هفت روز
و با هزار آرزو
آفرید؛
تو در یک دقیقه
و با نیمچه اخمی
به ویرانه مبدل می‌کنی.

مورخان اشتباه گفته‌اند؛
همه‌ی راهها
به لبخند ِ تو ختم می‌شود.

2. زنده یاد بیژن جلالی
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام

3. رویا شاه حسین زاده
این شعر را فقط کسی میفهمد
که در پایان یک روز خسته کننده ی بلند
تنهاءیش را با تاکسی پیر لکنته ای به خانه می برد
تاکسی پشت چراغ قرمز می ایستد
و عطر تند زنانه ای از ماشین بغل دستی
آرام می خزد و کنار پیر مرد
روی صندلی کهنه و کثیف می نشیند
و مرد
(پیر مرد)
یاد آن چشمهای آبی می افتد
که روزی در آینه ی همین ماشین
عاشقشان شده بود .
شاید .

شاد باشی و خوشبخت


جاده ى تابستان از وسط آفتاب مى گذرد
اما براى یافتن پاییز
باید روى برگ هاى زرد ریخته راه بروى
به انتهاى آن فصل که رسیدى
کنار یک نیمکت تنها
ماشین سفیدرنگى منتظر توست
سوارش شو
و بى توقف از میان زمستان بگذر
لطفا احتیاط کن
سر راهت یک سراشیبى لیز و خطرناک است
که تا امروز
فقط باد از آن جان سالم بدر برده است
یادت باشد بهار اگر بیاید
تصادفى نمى آید.

ممنون برای این شعرهای قشنگ که اشک ما رو رسما در آورد:پی
مینیمال نویسی هم عالمی دارد!

تو هم شاد باشی و خوشبخت:)

سارا پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

دقیقا وبلاگ تو هم برای من همینجوریه :)

:)
ممنونم عزیز دلم

یه بدهکار پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 07:50 ب.ظ http://bedehkary.blogsky.com

سلام...خونه جدید مبارک...برم مطالبت رو با دقت بخونم....مرسی که نرفتی....واقعا مرسی.........

ممنون آقای قاضی...باید بگم که کامنت شما هم بی تاثیر نبود در ترفتنم..باور کنید!:)

نیلوفر جمعه 18 تیر 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

خونه جدید مبارک منم خونم را عوض کردام
بعضی ها مثل سایه
بعضی ها مثل نورا
بعضی ها کوچه بن بست
بعضی ها پر از فروغن

سلام دوست هم اسم من:)

مبارکه خونه ی نوی تو هم:)
ایشالا همیشه از شادیا توش بنویسی:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد