پنجره را ببند
دیدی به عطسه افتادم،صبر آمد
حالا باید همه ی این روزها را تاب بیاورم...*
پ.ن:
روز ِ تنهایی بود...
* :(شعر از بازخوانی ِ یک وبلاگ)
سلام...باز هم زیبا بود...ممنون
ارادتمندم دوست من:)
سلام بابا دمت گرم خیلی با وبلاگت حال کردم از پست اول خوندم فوق العاده بود موفق باشی
مرسی دوست هم اسم من:)
سلامشدیدا داری سمت مینیمال می ری. سمت کوتاهی. سمت کوتاهی و پر حرفی. کوتاهی همیشه کم حرف و کم جمله نیست. می شه پر حرفی هم کرد(پر حرفی مثبت)موفق باشیراستی من هنوز متوجه عنوان وبلاگت نشدم.
:)مرسی علیرضا جان...خیلی داستانش طولانیه...خیلی زیاد...
روزهاست که دارم تاب می آورم،بگو چقدر مانده؟!
شاید هیچ وقت تموم نشه...
نگو اینو!!!!! بهش فکرم نکن!
باشه رفیق...
سلام...باز هم زیبا بود...ممنون
ارادتمندم دوست من:)
سلام
بابا دمت گرم خیلی با وبلاگت حال کردم از پست اول خوندم
فوق العاده بود
موفق باشی
مرسی دوست هم اسم من:)
سلام
شدیدا داری سمت مینیمال می ری. سمت کوتاهی. سمت کوتاهی و پر حرفی. کوتاهی همیشه کم حرف و کم جمله نیست. می شه پر حرفی هم کرد(پر حرفی مثبت)
موفق باشی
راستی من هنوز متوجه عنوان وبلاگت نشدم.
:)مرسی علیرضا جان...
خیلی داستانش طولانیه...خیلی زیاد...
روزهاست که دارم تاب می آورم،بگو چقدر مانده؟!
شاید هیچ وقت تموم نشه...
نگو اینو!!!!! بهش فکرم نکن!
باشه رفیق...