خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ن مثل نیلو...

 

 

 

 

 

آدم ها خیلی زیبا هستند.. آن قدر که گاهی محوشان می شوم... 

آن قدر که دور بودن از آن ها برایم سخت است... 

آن قدر که نمی شود بدونشان... 

حتی وقتی باعث می شوند شعری غمگین بنویسم... 

وقتی باعث می شوند اشک بریزم...

باز هم همان قدر زیبا هستند... 

باز هم نمی شود بدونشان... 

 

حتما فکر می کنی در این شعر اتفاق خاصی نیفتاده است.. 

فکر می کنی در دنیا ی من: 

آدم ها همیشه زیبا می مانند...و من همیشه دوستشان دارم...  

 

شاید واقعا هم اتفاقی نیفتاده... 

اما وسط ِ این گریه ها و شعر ها ؛ من خیلی زود پیر می شوم... 

پیر...  

به نظرت پیر شدن ِ من اتفاق ِ مهمی ست یا نه؟ 

 

 

 

 نیلوفر.مرداد 89. 

 

 

پ.ن 

چقدر زود مرداد شد...راستی امرداد...اما می دونی حتی اگه گفتن ِ مرداد اشتباه باشه...من بازم میگم مرداد...آدم به بعضی کلمه ها خو می کنه...عادت می کنه... 

 

 

 پ.ن: 

کلی پی نوشت مانده...اما نیست دل ِ نوشتنش... 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
Uncreated پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

اما این وسط من می فهمم چقدر می تونم پر از کینه بشم!!

آرامشت ارزشش رو نداره...

ShadowlessMan جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 01:41 ق.ظ


آ

آآآآآآآ...

غریب جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.gharibestan.com

*از خانه که می آیی بیرون؛ حواست هست و حواست نیست. صدقه که در صندوق می اندازی، حواست هست برای چه کسی صدقه می دهی و وقتی به مشکلات فکر می کنی، حواست نیست.
* سوار تاکسی می شوی؛ حواست هست. به مقصد که می رسی، راننده کرایه بیشتر می گیرد؛ حواستان نیست
* به کسی که کمک می کنی؛ تو حواست هست. وقتی که پشت پا به همه چیز و همه کس می زند، او حواسش نیست. اما تو حواست هست که او حواسش نیست.
* خسته که می شوی و می بُرّی، حواست نیست و او حواسش هست. به رویت نمی آورد ولی وقتی حواست جمع می شود می فهمی که چقدر بی حواسی
---------

سر نزدی بهم گفتم یکم از نوشته ام رو برات اینجا بزارم
مطمئنا اتفاق مهمی هستش که به خاطر مردمی که دوستشان داری، آدمهایی که رفتارشون، نگاهشون، حسشون باعث می شه شعری غمگین بنویسی و انقدر زیبایند که اشک وقتی قطره های اشکت باعث می شه خوب نبینیشان باز هم قشنگ تصورشان می کنی؛ پیر شوی...
شاید هیچ اطمینانی از هیچ یک از حرفات نتونم بهت بدم اما این اطمینان رو به خودم می تونم بدم که تویه هر شعرت اتفاقی خاص وجود داره... بعضی ها رو کشف کردم بعضی ها رو نه.... ربطی به شعرات نداره ... من درک اتفاقات رو از دست دارم. یک تصادف باعث شد هر اتفاقی برام یک معنی داشته باشه و وقتی مترادف می بینم کور می شم
موفق باشی

سلام علیرضا جان..بی معرفتی منو ببخش....در اولین فرصت بهت سر می زنم...و ممنون دوست من برای محبت های همیشگیت:) و متن ِ خیلی قشنگی بود...من هیچ وقت حواسم نیست...

جوجه اردک زشت جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 09:57 ب.ظ http://13l.blogfa.com

سلام
نوشته هات رو خیلی دوست دارم .
در پناه خدا شاد باشی و با آرامش.

ممنون دوست من:)

بهزاد جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام نیلو
خوشحالم که برگشتی
در حد پیریه خوشحالی
من عاشقه پیر جوونیم
چون زیباست
کیمیای منم که یه بار دیدمش زیباترین پیر دنیا بود
بهم قول داده انتظارش پیرم کنه اونوقت میاد
اون مامانه دوم منه
میاد
تو هم پیریت مثه اون زیباست.

مرسی دوست من...

ممنون برای این توصیف زیبات:)

علیرضا(غریبه) شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 04:12 ب.ظ

شاید:
راحت بخواب ای شهر ! آن دیوانه مرده ست
در پیله ی ابریشمش پروانه مرده ست
در تنگ دیگر شور دریا غوطه ور نیست
آن ماهی دلتنگ ، خوشبختانه مرده ست
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می گیرند روی شانه مرده ست
گنجشک ها ! از شانه هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده ست
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن ! پروانه مرده ست

چه قشنگ !

:)

جیکو شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 09:04 ب.ظ

وبلاگ خیلی خوبی داری فکر کنم از دست کسی ناراحت شدی و این نوشته ...
گاهی اوقات تو زندگی هست که آدم باید خودش لباس هاش رو بپوشه دوست من ... من مطمئن هستم با احساسات زیبایی که داری اون هر روز و هر روز عاشق تر از دیروز میشه الته اگر تو هم عاشقش باشی ... به هر حال براتون لحظات خوبی رو آرزو میکنم ....

:دی

مرسی جیکوی مهربون:)

علیرضا(غریبه) دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 02:08 ق.ظ

جوابم رو گرفتم... جواب سوالم رو... سوالو که یادت هست؟
سکوت کن سکوت خیلی بهتره... راستی علامت تعجبت خیلی حرفا داشت واسه گفتن...........

ممنونم که به سکوت اکتفا می کنی و نمی پرسی...

هومن معین دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 05:23 ق.ظ

سلام لولوی قدیمو نیلوی ِ امروز...
کدای ِ قالب قبلیو واسم بفرست تا ببینم چی شده...

من هنوزم همون لولو ام هومن جان..:)

باشه در اولین فرصت برات می فرستم...فقط به چه e_mail ی برات بفرستم؟

هومن معین سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 03:28 ق.ظ

che.hooman@gmail.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد