خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ف مثل فردا...

 

 

 

 

آنچه مانده است
زمزمه ای است
که می پیچد در گوشت
زمزمه ای که دور می شود
دور و دورتر
مثل درختی دستخوش خزان
که تنش
خالی از برگ می شود
خالی و خالی تر
آنچه مانده است
نفسی است
که می پیچد در سینه ات
نفسی که بالا می آید
سخت و سخت تر  

 

 

پ.ن 

این روزها آرامشم  را هیچ چیز به هم نمی زند...هیچ چیز و هیچ کس... 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مصطفی یکشنبه 31 مرداد 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://leada.blogsky.com/1389/05/29/post-7/

سلام

دوست من بیا اینجا . مطالب لطفا کامل بخون . خودت متوجه میشی که اصلا ریسکی نداره .

سئوالی بود در خدمتم .

زینب پنج‌شنبه 15 مهر 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

خیلی طراحی وبت نازه مرسی

ممنونم زینب جان:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد