بودنت
بوی چای دمکشیده بودپ.ن: این روزها هیچ شعری به دلم نمیشینه...گاهی ساعت ها توی نت دور می زنم...شعرهای شاعرایی رو که دوست دارم می خونم ...اما به دل نمی شینن لامصبا ! خودم هم که.......دلمون به بقیه خوش بود ...که اونا هم منو راضی نمی کنن... ولی چاره ای نیست...هی !
p.s
a cup of tea solves every thing.and you are my cup of tea
ولی این شعر مژگان خیلی به دل من نشست....خیلی
خوشحالم دوست قدیمی:)
از تو چه پنهان ، چند صباحی ست هول برم داشته
نکند در گیر و دار این دل آشوبی های هر شبه ،
گم کرده باشمت !؟!
نوشته ا ل ه ه
:) زیبا بود ... ممنونم دوست من:)
سلام....شعر زیبایی بود و دارای یه حس غریب....نکنه شما هم دلت مثل من گرفته......خیلی وقته که یادم رفته منم دلی دارم...عجب تنها مانده این دل من.......من این شعر رو خیلی دوست دارم....
چه احساس غریبی ، خوار بودن
به یادش تا سحر ،بیدار بودن
گهی نالم ازاین رنج جدائی
نگاهم بر ره و بیمار بودن
پریشانم زین عشق جگر سوز
چنین در حسرت دیدار بودن
گهی فریاد بر ارم از ته دل
... میشود همراه بودن؟
می خوانمت ولی دوست دارم بنویسی...
نظر نمی دهم چون دوست ندارم ... دوست ندارم چون هیچ موقع برای هیچ کسی آرزوی یادآوری خاطرات بد و حرفهای تلخ ندارم...
شاد........