خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ل مثل ِ لال !




هزاران شعر قشنگ دارم

از شاعرانی که همیشه مرا به وجد می آورند


ولی حرفی هست برای گفتن

که فقط در دل ِ من است

هیچ  رویایی و هیچ پروانه ای تا به حال درکش نکرده است


برای همین فقط پروانه ی مرده ای مثل من می داند که

منظور شاعر از سکوت ِ سکسکه ساز چیست...


دلم بهار می خواهد

دلم می خواهد فقط تنها گریه کنم.تنهای تنهای تنها !




نیلوفر.آبان ۸۹






ن مثل نیلو...

 

 

 

 

 

آدم ها خیلی زیبا هستند.. آن قدر که گاهی محوشان می شوم... 

آن قدر که دور بودن از آن ها برایم سخت است... 

آن قدر که نمی شود بدونشان... 

حتی وقتی باعث می شوند شعری غمگین بنویسم... 

وقتی باعث می شوند اشک بریزم...

باز هم همان قدر زیبا هستند... 

باز هم نمی شود بدونشان... 

 

حتما فکر می کنی در این شعر اتفاق خاصی نیفتاده است.. 

فکر می کنی در دنیا ی من: 

آدم ها همیشه زیبا می مانند...و من همیشه دوستشان دارم...  

 

شاید واقعا هم اتفاقی نیفتاده... 

اما وسط ِ این گریه ها و شعر ها ؛ من خیلی زود پیر می شوم... 

پیر...  

به نظرت پیر شدن ِ من اتفاق ِ مهمی ست یا نه؟ 

 

 

 

 نیلوفر.مرداد 89. 

 

 

پ.ن 

چقدر زود مرداد شد...راستی امرداد...اما می دونی حتی اگه گفتن ِ مرداد اشتباه باشه...من بازم میگم مرداد...آدم به بعضی کلمه ها خو می کنه...عادت می کنه... 

 

 

 پ.ن: 

کلی پی نوشت مانده...اما نیست دل ِ نوشتنش... 

 

ی




این روزها شبیه ِ مرد مجردی شده ام

که هیچ دختری دلش را نمی برد 

هیچ تاب ِ گیسویی بی تابش نمی کند

هیچ چشمی برایش اندازه ی دریا نیست

و هیچ بوسه ای برایش شیرین نیست...


شاید هم شبیه ِ دختری که هیچ شاهزاده ای

او را نجات نخواهد داد

و او دیگر منتظر نیست

دیگر خواب نمی بیند که اسب ِسفیدی می آید

و آهنگ ِ نگاه های بی تاب کسی

گونه هایش را سرخ نمی کند

و هیچ کسی تحمل بوسه هایش را ندارد...


افسانه ی زندگی ام را باید عوض کنم

شاید هم افسانه ای تازه بسازم...


افسانه ی مرد مجردی که ...

نه شاید هم افسانه ی دختری که...


نه نه


صبر کن...


صبر کن...


مگر افسانه ها بدون ِ عاشقانه ها هم ماندگار می شوند؟

مگر هیچ داستانی هم هست که بدون ِ بوسه تمام شود؟

مگر مردان بدون ِ تب و تاب ِ دختری منتظر زنده می مانند؟


باید همه ی افسانه ها را دوباره امشب دوره کنم...

آیا هیچ افسانه ای هست که خالی از انتظار باشد؟

خالی از بی مهری؟

آیا می شود خوشبخت بود؟

می شود؟


نیلوفر.تیر 89. 



این شعر آهنگی دارد.:مرد تنها




پ.ن:

همه ی شب سقف را

بالای سرِخواب هایم

نگه داشته بود شاپرک.


پ.ن:

دلم گرفته...سخت!






ی

 

این روزها که زندگی گونه ای دیگر گرفته

 خیلی فکر می کنم...

بیشتر از هر چیزی به؛ مرگ...

به این نا شناخته ای

که می شناسمش!

 

من که گناه زیاد دارم...

گناهانم از ندیدن ِ تو گرفته

تا نبوسیدنت!

همه و همه ؛ کبیره اند!

 

دارم فکر می کنم آن دنیا ،

چطور حواس  ِ این فرشته ها را پرت کنم؟

کاغذ و خودکار هم همراه داشته باشم؛

تا بلکه بشود لااقل "عشق" را از نامه ی اعمالم پاک کنم...

 

فکر می کنی همه ی فرشته ها مثل ِ تو اند؟

فکر می کنی فرشته ها مثل تو  "شعر"  دوست دارند؟

آن وقت برایشان حافظ می خوانم...برایشان فال می گیرم...

 

فکر می کنی مثل تو "فیلم" می بینند؟

برایشان "شب های روشن" می گذارم...

 

فکر می کنی  مثل تو "سیگار" می کشند ؟

سیگاری تعارف کنم...

 

فکر می کنی مثل تو "داستان"  دوست دارند؟

داستان ِ زندگیم را تعریف می کنم...

 

شاید همان طور که تو عاشق ِ صدای ساز منی،" موسیقی" دوست دارند...

هوم...حتما عاشق ِ موسیقی  و آهنگ هستند...

 

آن وقت ساز دهنی ام را بر می دارم...

می نوازم و برایشان می خوانم:

 

" بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است"*

 

اما فکر کنم فرشته ها هم؛

گریه شان بگیرد...مثل همان روزی که تو گریه ات گرفت ، فرشته ی من!

 

آن وقت است که گناهان ِ من بیشتر هم می شوند!

اول که عاشق ِ یک فرشته شدم...و حالا که اشک ِ هزاران فرشته  را در آورده ام!

 

آن وقت است که خدا می بیند،

اشک های فرشته ها هم مزه ی عشق می دهند...

میبیند کسی  غیر از خودش هم ؛ می تواند عشق هدیه کند....

 

پس فکر کنم باید از خیر ِ بهشت بگذرم!

فقط گاهی بیا جهنم؛ به من هم سر بزن رفیق!

 دل تنگت می شوم!

 

نیلوفر.خرداد 89

 



*حمید مصدق


پ.ن :

گاهی انسان فقط به کسی نیاز داره که وقتی عصبانیه...وقتی عصبیه بتونه تحملش کنه...همین!