خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

خاطرات یک پروانه ی گم شده

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم

ی

 

این روزها که زندگی گونه ای دیگر گرفته

 خیلی فکر می کنم...

بیشتر از هر چیزی به؛ مرگ...

به این نا شناخته ای

که می شناسمش!

 

من که گناه زیاد دارم...

گناهانم از ندیدن ِ تو گرفته

تا نبوسیدنت!

همه و همه ؛ کبیره اند!

 

دارم فکر می کنم آن دنیا ،

چطور حواس  ِ این فرشته ها را پرت کنم؟

کاغذ و خودکار هم همراه داشته باشم؛

تا بلکه بشود لااقل "عشق" را از نامه ی اعمالم پاک کنم...

 

فکر می کنی همه ی فرشته ها مثل ِ تو اند؟

فکر می کنی فرشته ها مثل تو  "شعر"  دوست دارند؟

آن وقت برایشان حافظ می خوانم...برایشان فال می گیرم...

 

فکر می کنی مثل تو "فیلم" می بینند؟

برایشان "شب های روشن" می گذارم...

 

فکر می کنی  مثل تو "سیگار" می کشند ؟

سیگاری تعارف کنم...

 

فکر می کنی مثل تو "داستان"  دوست دارند؟

داستان ِ زندگیم را تعریف می کنم...

 

شاید همان طور که تو عاشق ِ صدای ساز منی،" موسیقی" دوست دارند...

هوم...حتما عاشق ِ موسیقی  و آهنگ هستند...

 

آن وقت ساز دهنی ام را بر می دارم...

می نوازم و برایشان می خوانم:

 

" بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است"*

 

اما فکر کنم فرشته ها هم؛

گریه شان بگیرد...مثل همان روزی که تو گریه ات گرفت ، فرشته ی من!

 

آن وقت است که گناهان ِ من بیشتر هم می شوند!

اول که عاشق ِ یک فرشته شدم...و حالا که اشک ِ هزاران فرشته  را در آورده ام!

 

آن وقت است که خدا می بیند،

اشک های فرشته ها هم مزه ی عشق می دهند...

میبیند کسی  غیر از خودش هم ؛ می تواند عشق هدیه کند....

 

پس فکر کنم باید از خیر ِ بهشت بگذرم!

فقط گاهی بیا جهنم؛ به من هم سر بزن رفیق!

 دل تنگت می شوم!

 

نیلوفر.خرداد 89

 



*حمید مصدق


پ.ن :

گاهی انسان فقط به کسی نیاز داره که وقتی عصبانیه...وقتی عصبیه بتونه تحملش کنه...همین!

ن





امروز٬ خدا در بغلم خوابش برد

خوشبختی دوباره آفریده شد

و تو هر روز٬ در پایان من اتفاق افتادی






سلام!